چند روزی همقدم با شهید زین الدین-9
خبر شهادت شهید زین الدین چگونه به بچه های لشکر رسید؟
آقا مهدی (شهید زین الدین) به شهادت رسیده بود اما نمی دانستند چگونه این خبر را به گوش بچه های لشکر برسانند تا اینکه بعد از سه روز...
آقا مهدی (شهید زین الدین) به شهادت رسیده بود اما نمی دانستند چگونه این خبر را به گوش بچه های لشکر برسانند تا اینکه بعد از سه روز...
آن روز قرار بود آقا مهدی (شهید زین الدین) ما بین نماز ظهر و عصر برای نیروهایش صحبت کند و من گمان می کردم...
قرار بود که شهید زین الدین و چند تن دیگر برای ماموریتی به لبنان و سوریه بروند و می توانستند همسرانشان را هم با خود ببرند اما...
آقا مهدی (شهید زین الدین) فرمانده تیپ و سپس لشکر علی بن ابیطالب شد اما هیچ یک از اعضای خانواده اش از این موضوع اطلاع نداشتند.
بچه های لشکر شهید زین الدین دو روز تمام جنگیده بودند و خستگی توانشان را گرفته بود. روز سوم بود که پاتک دشمن شروع شد... چند نفری از بچه های تدارکات از فرط خستگی داخل یک سنگر به خواب رفته بودند که یک نفر فریاد زد عراق پاتک زده...
از معلم بانو خواسته بودند تا دختر خوبی به آنها معرفی کند و او هم بانو منیره ارمغان را برای ازدواج با شهید مهدی زین الدین معرفی کرده بود.
آن شب مهدی (شهید زین الدین) برای شناسایی رفته بود و وقتی که برگشت به جای یکی از رزمنده ها سر پست شبانه ایستاد و هر چه به او اصرار کردند که پست را ترک کند فایده نداشت که نداشت.
آقا مهدی زین الدین در سال 1338 در تهران به دنیا آمد، 25 سال در این دنیا زندگی کرد تا مردانگی و عزت را به بسیاری بیاموزد و سرانجام در قامت فرمانده ای دلیر در ارتفاعات کرمانشاه در درگیری با ضد انقلاب به شهادت رسید.
رو کردم به شهید زین الدین و گفتم: نکند این ماشین هم مثل موتور شهید همت بشود.
200 روز قضای روزه داشت و اگر هر کدام از بچه ها حتی یک روز هم روزه می گرفتند، می شد 10 هزار روز روزه.